معنی نور خورشید

فارسی به ترکی

نور خورشید‬

güneş ışığı

فارسی به عربی

حل جدول

نور خورشید

آفتاب

شعاع


خورشید

مرکز انرژی منظومه شمسی
شمس
لئو
لیو
هور
خور
اف، خور، لئو، شمس، هور، مرکز انرژی منظومه شمسی

خورشید ستاره‌ای است از ستارگان رشته اصلی که 5 میلیارد سال از عمرش می‌گذرد. این ستاره کروی شکل بوده و عمدتا از گازهای هیدروژن و هلیوم تشکیل شده است. وسعت این ستاره 1.4 میلیون کیلومتر (870000 مایل) است. جرم این ستاره 7 برابر جرم یک ستاره معمولی بوده و همچنین 750 برابر جرم تمام سیاراتی است که به دورش می‌چرخند.
در هسته خورشید، جرم توسط واکنشهای هسته‌ای تبدیل به تشعشعات الکترومغناطیسی که نوعی انرژی هستند، می‌شود. این انرژی به سمت بیرون تابانده شده و باعث درخشنگی خورشید می‌گردد. سایر اجسام آسمانی موجود در منظومه شمسی که توسط جاذبه خورشید در مدارهایشان قرار گرفته‌اند نیز گرمایشان را از این انرژی می‌گیرند.

فارسی به انگلیسی

نور خورشید

Daylight, Sunlight, Sunshine

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

خورشید

خورشید. [خوَرْ / خُرْ] (اِخ) معشوقه ٔ جمشید. (ناظم الاطباء).

خورشید. [خوَرْ / خُرْ] (اِ) (از: خور+ شید) خور. مهر. هور. شمس. شارق. بیضاء. شید. (مهذب الاسماء).روز. غزاله. (یادداشت بخط مؤلف). ستاره ای که جاذبه ٔ گرانشی آن اجرام منظومه ٔ شمسی را بر مداراتشان نگاه میدارد. نزدیکترین ثوابت است به زمین و با وجود عظمت نسبی آن نسبت به اجرام منظومه ٔ شمسی در مقام مقایسه با سایر ستارگان ستاره ٔ زرد کوتوله ای بیش نیست، که در شاخه ای مارپیچی نزدیک حاشیه ٔ خارجی کهکشان جا دارد. برای ساکنین زمین خورشید از مهمترین ستارگان است، اشعه ٔ آن منبع حرارت، نور، مواد غذائی، سوخت و قدرت است. در طی حرکت ظاهری روزانه ٔ خود در آسمان به رشد گیاهان کمک میکند، زمین را گرم میسازد، آب را از منابع مختلف تبدیل به بخار میکند، در تولید بادها سهیم است و اعمال بسیار دیگر نیز انجام می دهد که جملگی آنها برای وجود انسان اهمیت حیاتی دارد. ابعاد و فواصل: فاصله ٔ متوسط خورشید از زمین 149490000 کیلومتراست (فاصله ٔ خورشید را از زمین میتوان بوسیله ٔ اختلاف منظر خورشید یا به وسیله ٔ سومین قانون از قوانین کپلر تعیین کرد). قطر متوسط خورشید 1390400 کیلومتر حدود 109/1 برابر قطر زمین است و حجمش 1300000 برابر حجم زمین میباشد. جرم خورشید را میتوان بوسیله ٔ جاذبه ٔ گرانشی آن بر زمین حساب کرد و آن 133*1/982 گرم یا قریب 1027*2 تن میباشد (331950 برابر جرم زمین)، از روی جرم و حجم خورشید میتوان جرم مخصوص آنرا حساب کرد و آن 1/4 برابر جرم مخصوص زمین یا 1/4 برابر جرم مخصوص آب است. جاذبه ٔ گرانشی خورشید بر سطح رخشانکره مساوی 27/6 برابر جاذبه ٔ گرانشی بر سطح زمین میباشد و بدین حساب شخصی که بر کره ٔ زمین 50 کیلوگرم وزن داشته باشد بر خورشید قریب 1/4 تن وزن خواهد داشت.
حرکات خورشید: خورشید دارای حرکات ظاهری (= حرکت یومی و حرکت سالیانه) و حرکات واقعی است، خورشید در حرکت یومی (حرکت ظاهری کره ٔ آسمان) شرکت دارد. در نیمکره ٔ ما، از مشرق طلوع میکند، در طرف جنوب از نصف النهار محل میگذرد (عبور عَلْیاء) و در مغرب غروب میکند، عبور آن از نصف النهار ظهر حقیقی را مشخص میسازد (شبانروز)، خورشید حرکت (ظاهری) سالیانه ای بدور زمین نیز دارد، که هر روز آنرا قریب یک درجه از مغرب بطرف مشرق میبرد، در این حرکت خورشید سالی یک بار از مقابل برج ها میگذرد، مدار این حرکت در صفحه ٔ دایرهالبروج واقعست، این حرکت در تاریخ نجوم اهمیت فراوان داشته است. اعتدالین و انقلاب و میل کلی مربوط به آن و سال شمسی مبتنی بر آن است (سال تقویم). علاوه بر این حرکات ظاهری حرکت دورانی کهکشان خورشید را با سرعت حدود 1130000 کیلومتر در ساعت در فضا میگرداند، اما در داخل کهکشان هم خورشید ثابت نیست بلکه با سرعتی قریب 72400 کیلومتر در ساعت بجانب صورت فلکی جاثی علی رکبتیه حرکت میکند و اینکه ما از این حرکت سریع خورشیددر فضا بیخبریم بسبب دوری اجرام فلکی است که مأخذ تشخیص این حرکت وضعی خاصی نیز هست که بر طبق ارصاد متعدد کلفهای خورشید و ارصاد طیفی دوره ٔ آن برای قسمتهای مختلف خورشید با تغییر فاصله از استوای خورشید متفاوت است و این امر دال بر این است که خورشید جسمی صلب نیست. دوره ٔ حرکت وضعی خورشید در استوای آن حدود25 شبانروز میباشد. استوای خورشید نسبت به صفحه ٔ دایرهالبروج (صفحه ٔ مدار زمین) /15ْ7 مایل است.
ساختمان طبقات سطحی و داخل خورشید: اطلاعات ما از ساختمان خورشید مستنبط از نوری است که از آن میتابد (یعنی آفتاب) و بر اثر آن بوسیله ٔ تجزیه ٔ طیفی میتوان مواد موجود در خورشید را تعیین کرد. طیف خورشید طیفی است متصل و دارای خطوطی تیره که به خطوط فراونهوه فر معروفند، از مطالعه ٔ این خطوط معلوم شده است که بسیاری از عناصری که در زمین میشناسیم (ئیدروژن، اکسیژن، کربون، آهن، نیکل، سیلیسیوم و غیره) در خورشید وجود دارد. از اتمهای موجود در خورشید قریب 90% اتم ئیدروژن و نزدیک 10% اتم هلیوم است و اتمهای سایر عناصر کمتر از 0/1% میباشند. طبقات سطحی خورشید بحالت گازی هستند وهر قدر بطرف مرکز خورشید بیشتر رویم دما و جرم مخصوص آن بیشتر میشود، قسمت درخشان خورشید که با چشم غیرمسلح مرئی است طبقه ٔ گازی رخشانکره است که بر اساس مطالعات طیفی انرژی تشعشعی خورشید دمای سطح آنرا حدود6000 تا 7000 درجه ٔ صدبخشی تخمین کرده اند. بر اساس ملاحظات و اطلاعات حاصل درباب خورشید محققین طرحهایی برای ساختمان داخل خورشید اندیشیده اند که بر طبق آنهادمای قسمت مرکزی خورشید حدود 15000000 یا شاید 20000000 درجه ٔ صدبخشی است. ماده ٔ مرکزی خورشید با فشار حدود 200بیلیون جو متراکم و حدود 10 بار از سرب سنگین تر است، معذلک بسبب زیادی فوق العاده ٔ دما هیچ ماده ای بحالت جامد یا مایع در خورشید وجود ندارد و در واقع اعماق خورشید گازی است تبهگن که از جامدهایی که مامیشناسیم چگالتر است. جو خورشید مشتمل بر طبقه ای برگردان رنگینکره و تاج خورشید است. اطلاعات از جو خورشید مستخرج از کسوفهای کلی (گرفت) است، در کسوف کلی سال 1842 م. راصدین تاج خورشید و زبانه های درخشان سرخ فامی را که بالای رخشانکره در تاج سر کشیده بود مشاهده کردند، در کسوف کلی سال 1851 از عکاسی استفاده شد و ترقیات سریع حاصل آمد، در 1869 چ. ا. یانگ و وهار کنس خطوط تازه ای در طیف تاج خورشید کشف کردند که هویت آنها 71 سال ناشناخته ماند و سرانجام راصدین را به جو خورشید رهبری کرد، در 1870 یانگ طبقه ٔ رنگینکره را کشف نمود، رصد کسوفهای کلی بعد و تکمیل وسایل رصدو اختراعاتی مانند تاجنگار (تاج خورشید) و خور طیفنگار (خورنگار) بر اطلاعات ما درباره ٔ جو خورشید افزود.
فعالیت خورشید و تشعشعات آن: جرم و شعاع و تابناکی خورشید احتمالاً در طی چندین بیلیون سال اخیر تغییر معتنابهی نکرده است ولی بر سطح آن پدیده های موقت چندی ظاهر میشود که از آنها به فعالیت خورشید تعبیر میکنند و نواحیی از خورشید را که فعالیت در آنها نسبهً شدید است نواحی فعال آن خوانند، معروفترین نوع فعالیت خورشید کلفهای آن است، مشعلهای فورانهای رنگینکره وزبانه های خورشید انواع دیگر فعالیت خورشید هستند. خورشید همواره در فعالیت است و آن در زمین مؤثر میباشد. از نتایج این تأثیرات ضعیف شدن یا خاموشی صدای رادیو و تولید صداهای ناگهانی در رادیو، طوفانهای مغناطیسی و شفق شمالی و شفق جنوبی است که ساز و کار تولید آنها و فعالیت خورشیدی مسبب آنها بدرستی معلوم نیست ولی تعداد و شدت این آثار زمینی هنگامی که کلفهادر منتهای فعالیت هستند بیش از مواقع دیگر است و حتی بعضی از دانشمندان بحرانهای اقتصادی و رفتار انسانی و جنگها و بسیاری از پدیده های اجتماعی دیگر را وابسته به دوره ٔ کلفها میدانند. خورشید علاوه بر نور و حرارت، تشعشعات دیگر و ذراتی نیز صادر میکند، از آن جمله است اشعه ٔ فوق بنفش که قسمتی از آنها به زمین میرسند و عامل عمده ٔ آفتابزدگی هستند (مخصوصاً در پهنه های مستور از برف که اشعه را منعکس میکنند)، خوشبختانه بیشتر اشعه ٔ فوق بنفش هنگام عبور از جو بوسیله ٔ لایه ای از اوزون که در فرازای 20 تا 30 کیلومتری زمین واقع است جذب میشوند، در غیر این صورت اشعه ٔ مذکور برای ما بسیار خطرناک بودند. برای اطلاع از استفاده ای که بشر از خورشید می برد گوییم اگر 0/8 ریال قیمت برق برای هر کیلووات در ساعت بپردازیم در هر ثانیه میبایستی متجاوز از 38200000000 ریال پول بدهیم. بر طبق شواهد زمین شناسی تشعشع انرژی از خورشید لااقل در یک بیلیون سال اخیر تقریباً ثابت مانده است، منبع این انرژی شگرف مورد تحقیقات فراوان قرار گرفته است و امروزه منبع انرژی خورشید را فعل و انفعال هسته ای میدانند. (از دائرهالمعارف فارسی). ستاره ای که روشنایی روز ازآن حاصل می گردد، خورشید مرکز است مر سلسله ٔ سیاری را که ما در آن واقع شده ایم و منظم کننده ٔ حرکت زمین و دیگر سیارات و منبع حرارت و نور است و حیوهبخش عمده ٔ همه موجودات آلیه میباشد و علمای هیئت ثابت کرده اند که خورشید عبارتست از جرمی جامد و منظم و تاریک که آنرا اتمسفر مضیی و متشعشعی احاطه نموده است و فاصله ٔ مابین خورشید و زمین 149ملیون کیلومتر است و ضیای آن بما در مدت 8 دقیقه و 13 ثانیه میرسد و 1400000مرتبه بزرگتر از زمین است، و قبل از زمان کوپرنیک معتقد بودند که خورشید و همه ٔ آسمانها و سیارات آنها بدور زمین می گردند ولی امروز ثابت و مبرهن شده که این حرکتی که ما احساس می کنیم از زمین است و خورشید سیاره ای است ثابت. (ناظم الاطباء):
بخط و آن لب و دندانْش بنگر
که همواره مرا دارند در تاب
یکی همچون پرن بر اوج خورشید
یکی چون شایورداز گرد مهتاب.
پیروز مشرقی.
بحجاب اندرون شود خورشید
چون تو گیری از آن دو لاله حجیب.
رودکی.
ایا خورشید سالاران گیتی
سوار رزم سارو گرد نستوه.
رودکی.
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامه ٔ خانه بتیک فاخته گون شد.
رودکی.
بلند کیوان با اورمزد و با بهرام
ز ماه برتر خورشید و تیر با ناهید.
بوشکور بلخی.
چو خورشید آمد ببرج بره.
بوشکور بلخی.
ای منظره و کاخ برآورده بخورشید
تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان.
دقیقی.
خورشیدتیغ تیز ترا آب میدهد
مریخ نوک خشت تو بر سان زند همی.
دقیقی.
چو خورشید برزد سر از برج گاو
ز هامون برآمد خروش چکاو.
فردوسی.
همی ماهی از آب برداشتی
سر از گنبد ماه بگذاشتی
بخورشید ماهیش بریان شدی
وز او چرخ گردنده گریان شدی.
فردوسی.
دو هفته برآمد بدو گفت شاه
بخورشید و ماه و بتخت و کلاه
که برگوی آن رزم خاقانیان
ببندی چنان هم کمر بر میان.
فردوسی.
اگر ایدون که بکشتن نمرند این پسران
آن ِ خورشید و قمر باشند این جانوران.
منوچهری.
بدهقان کدیور گفت انگور
مرا خورشید کرد آبستن ازدور.
منوچهری.
من و تو غافلیم و ماه و خورشید
بر این گردون گردان نیست غافل.
منوچهری.
نیاید آن نفع از ماه کآید از خورشید.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
چرا غم چه باید چو خورشید هست ؟
اسدی.
چنین داد پاسخ بت دل گسل
که خورشید پوشید خواهی بگل.
اسدی.
چهارم فلک باز خورشید را
کز او مر جهان را سراسر ضیاست.
ناصرخسرو.
عاصی سزای رحمت کی باشد
خورشید را همی بگل اندایی.
ناصرخسرو.
نیست ز خورشید جدا روشنی.
مسعودسعد.
من گاو زمینم که جهان بردارم
یا چرخ چهارمم که خورشید کشم.
معزی.
که داند کرد خورشید جهان افروزرا پنهان ؟
معزی.
خورشید چه سود آن را کو را بصری نیست.
سنائی.
و داروی تجربت مردم را از هلاک جهل برهاند چنانکه جمال خورشید روی زمین را منور گرداند. (کلیله و دمنه). ذکر آن بقلم عطارد بر پیکر خورشید نبشته. (کلیله و دمنه).
خورشید را ز راه کجا افکند غبار؟
شهریاری.
شرح آن دیگران همی ندهم
گر فرودند و گر بر از خورشید.
انوری.
تویی که سایه ٔ عدلت چنان بسیط شده ست
که رخنه کردن آن مشکل است بر خورشید.
انوری.
خرد زآن طیره گشت الحق مرا گفتا که با من هم
بگز مهتاب پیمایی بگل خورشید اندایی.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 326).
حسود کور شود فضل من بپوشدلیک
کجا تواند خورشید را بگل اندود.
جمال الدین عبدالرزاق.
آسمان در دور هفتم بعد سال ششهزار
زاده خورشیدی که تختش تاج سعدان آمده.
خاقانی.
از نعل او مه را کله بر چشم خورشید آبله
کاه و جوش زآن سنبله کاین سبز صحرا داشته.
خاقانی.
خواهی سپهر کآن دم خورشید گوی گردد
چون در کفش هلالی چوگان تازه بینی.
خاقانی.
خورشید من بزیر گل آنجا چه می کند
غرقه میان خون دل اینجا من آن کنم.
خاقانی.
هستی خورشید حسن لاجرم از وصل تو
هرکه بنزدیک تراز تو سیه روی تر.
خاقانی.
ز پرگارحمل خورشید منظور
بدلو اندر فکنده بر زحل نور.
نظامی.
ای خداوندی که گر خورشید را فرمان دهی.
عبدالواسع جبلی.
مادح خورشید مداح خود است.
مولوی.
لیکن از مشرق الطاف الهی چه عجب
که چو شب روز شود بر همه تابد خورشید.
سعدی.
ز خورشید پنهان شود موش کور.
سعدی.
سایه با خورشید دانم هم ترازو بوده است.
وحید قزوینی.
- چشمه ٔ خورشید، قرص خور:
چندان بمان که چشمه ٔ خورشید دم برآرد
بالای چشمه سار عدم خاوری ندارم.
خاقانی.
- تیغ خورشید، کنایه از نور خورشید:
تیغ خورشید از جهان پوشیده اند.
خاقانی.
- خورشیدبخت، با بخت بلند:
شه گیتی آرای خورشیدبخت
که بر تارک چرخ بنهاد تخت.
فردوسی.
- خورشید بگل اندودن، کنایه از پنهان کردن امری که در غایت شیوع باشد. (از آنندراج):
خرد زآن طیره گشت الحق مرا گفتا که با من هم
بگز مهتاب پیمایی بگل خورشید اندائی.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 326).
- خورشید بگل پوشیدن، کنایه از پنهان کردن امری که در غایت شیوع است. خورشید بگل اندودن:
چنین داد پاسخ بت دل گسل
که خورشید پوشید خواهی بگل.
اسدی.
که با من چه سود است کوشیدنت
بگل روی خورشیدپوشیدنت.
نظامی.
- خورشید تابان، خورشید درخشان:
ز خورشید تابان و از گرد و خاک
زبانها شد از تشنگی چاک چاک.
فردوسی.
- خورشید تابنده، خورشید تابان:
ز خورشید تابنده تا تیره خاک
گذر نیست از حکم یزدان پاک.
فردوسی.
- خورشیددل، کنایه از سخی طبع:
خورشیددلی و مشتری زهد
احمدسیری و حیدراحسان.
خاقانی.
- خورشید رخشان، خورشید تابان:
برون آمد از گرد فرخنده زال
بخورشیدرخشان برآورده یال.
فردوسی.
- خورشید سر دیوار، کنایه از غروب ورفتن آفتاب. (آنندراج).
- || کنایه از آخر عمر. (آنندراج). آفتاب لب بام.
- || کنایه از بپایان رسیدن امری. (آنندراج):
بر هر دلی که پرتو خورشید عشق تافت
خورشید عقل بر سر دیوار میرود.
عمادی شهریاری (از آنندراج).
- خورشیدفر، با فر و شکوه. آنکه فر خورشید دارد:
چنین گفت فرزند را زال زر
که ای نامور پور خورشیدفر.
فردوسی.
- خورشیدوار؛ شبیه بخورشید. خورشیدسان:
بر لب بحر کفش خورشیدوار
قربه ٔ زرین و سقا دیده ام.
خاقانی.
- امثال:
که خورشید هرچند تنها رود
سپاه شب از بیم پنهان شود.
؟
خورشید چو گشت سایه گستر
از ذره ٔ مختصر چه خیزد؟
؟
خورشید دهد روشنی و مشک دهد شم.
؟
- مطلع خورشید، طلوعگاه خورشید:
ای تماشاگاه جانها طرف لالستان تو
مطلع خورشید زیر زلف جان افشان تو.
خاقانی.
صاحب آنندراج گوید: طفل، مشعل، کف، پنجه، لاله، خنجر، فتیله، پنبه، گوی، مهره، یاقوت، زر، آفتابه، ساغر، پیاله، جام از تشبیهات خورشید است، و شواهد زیر را نیز می آورد:
چو یاقوت خورشید را روز برد
بیاقوت جستن جهانی فشرد.
نظامی.
جام خورشید از آن پیش که برگیرد صبح
جام جمشیدی صهبا بصبوحی دارد.
جمال الدین سلمان.
هست قرص مهش ببزم امید
لگن آفتابه ٔ خورشید.
اشرف.
یک درم وار نیاید زر خالص بیرون
گر خمیرش زر خورشید درآرد بعمل.
عرفی.
طفل خورشید را صلابت آن
سربریده ز مادر اندازد.
ثنائی.
اکنون شود ز مشعل خورشید تیره روز
آن محفلی که روشنی از شمع لاله داشت.
قاسم مشهدی.
بیش است از پیاله ٔ خورشید این شراب
مستانه جلوه های فلک از نگاه کیست ؟
صائب.
چون پنجه ٔ خورشید بود زود زبردست
هر دست دعائی که بزیر سر صبح است.
صائب.
خون در شفق ساعد صبح و کف خورشید
از حیرت نظاره ٔ سیب ذقن کیست ؟
صائب.
خرده ٔ انجم ندارد رونقی در کوی صبح
مهره ٔ خورشید شایسته ست بر بازوی صبح.
صائب.
صائب از بس همت من سربلند افتاده است
لانه ٔ خورشید ننگ طرف دستار من است.
صائب.
چه عشوه کرد ندانم لبت که در گردون
ز رشک پنبه ٔ خورشید گشت داغ مسیح.
مفید بلخی.
در شواهد زیرین از کلمات بور بیجاده رنگ، ترک حصاری، خایه ٔ زرین، خلخال زر، زرین چراغ و گل سرخ نیز مراد خورشید است:
دگر روز کاین بور بیجاده رنگ
ز پهلوی شبدیز بگشاد تنگ.
نظامی.
چو ترک حصاری ز کار اوفتاد
عروس جهان در حصار اوفتاد.
نظامی.
چو گردون سر طشت سیمین گشاد
غراب سیه خایه زرین نهاد.
نظامی.
چو خاتون یغما بخلخال زر
ز خرگاه خلخ برآورد سر.
نظامی.
جهان چشم روشن بزرین چراغ.
نظامی.
سحرگه که آمد بنیک اختری
گل سرخ بر طاق نیلوفری.
نظامی.
|| نور شمس. آفتاب. ضوء شمس. (یادداشت مؤلف):
ز خورشید و از آب و از باد و خاک
نگردد تبه نام و گفتار پاک.
فردوسی.
خداوندی که نام اوست چون خورشید گسترده
ز مشرقها بمغربها ز خاورها بخاورها.
منوچهری.
همچو خورشید کجا لشکر سایه شکند
لشکر دشمن به زین شکند شاهنشاه.
منوچهری.
چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما.
منوچهری.
چند پوشاند ز گاه صبح تا هنگام شام
خاک را خورشید صورت گشتن این رنگین ردا؟
ناصرخسرو.
چون طلعت خورشید عیان گشت بصحرا
آنجا چه بقا ماند نور قمری را؟
سنائی.
صدر زمین تواضع و خورشیدطلعتی
وز طلعت تو تافته خورشید بر زمی.
سوزنی.
که در مفارقت بارگاه چون فلکت
مرا ز سایه بخورشید عمر بنشانید.
انوری.
در کنف صبح فر میر محمد
راست چو خورشید نور تام برآمد.
خاقانی.
نور رخ تو طلسم خورشید شکست
خورشید ز شرم سایه از خلق گسست
رخ زرد و خجل گشت و بمغرب پیوست
پیرایه سیه کرد و بماتم بنشست.
خاقانی.
ز خورشید تا سایه مویی بود
که این روشن آن تیره رویی بود.
نظامی.
می رود منفعل از مجلس مستان خورشید
هرکه ناخوانده درآید خجل آید بیرون.
صائب.
|| روح حیوانی. (ناظم الاطباء).


نور

نور. (ع اِ) روشنائی. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (مهذب الاسماء) (آنندراج). روشنی هرچه باشد، یا شعاع روشنی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضیاء. سنا. ضوء. شید. فروغ. (یادداشت مؤلف). کیفیتی که بوسیله ٔ حس بینائی درک میشود و به وساطت آن اشیا دیده می شود. (از اقرب الموارد) (از تعریفات). روشنی. مقابل تیرگی و تاریکی و ظلمت. ج، انوار، نیران:
ملک ابا هزل نکرد انتساب
نور ز ظلمت نکند اقتباس.
محمدبن وصیف.
به هر جا که بُد نور نزدیک راند
جز ایوان کسری که تاریک ماند.
فردوسی.
کجا نور و ظلمت بدو اندر است
ز هر گوهری گوهرش برتر است.
فردوسی.
زمین پوشد از نور پیراهنا
شود تیره گیتی بدو روشنا.
فردوسی.
یکی ظلی که هم ظل است و هم نور
یکی نوری که هم نور است و هم ظل.
منوچهری.
ابر شد نقاش چین و باد شد عطار روم
باغ شد ایوان نور و راغ شد دریای گنگ.
منوچهری.
چراغی است در پیش چشم خرد
که دل ره به نورش به یزدان برد.
اسدی.
گر از ابر دیدار گیتی فروز
بپوشد نماند نهان نور روز.
اسدی.
این ردای آب و خاک آمد سوی مردم خرد
گرچه نور آمد به سوی عام نامش یا ضیا.
ناصرخسرو.
روز پرنور عطائی است ولیکن پس ِ روز
شب تیره ببرد پاک همه نور و بهاش.
ناصرخسرو.
به خانه در ز نور قرص خورشید
همان بینی که برتابد ز روزن.
ناصرخسرو.
تو آفتابی شاها جهان شاهی را
سپهر دولت و دین از تو یافت نور و ضیا.
مسعودسعد.
و نیز نور ادب دل را زنده کند. (کلیله و دمنه). صبح صادق عرصه ٔ گیتی را به نور جمال خویش منور گردانید. (کلیله و دمنه).
عشق خوبان و سینه ٔ اوباش
نور خورشید و دیده ٔ خفاش ؟
ظهیر.
همی تابد ز نور روی و رایت
جهان ملک را نور علی نور.
رونی.
نور خود زآفتاب نبریده ست
نور در آینه ست و در دیده ست.
سنائی.
جنبش نور سوی نور بود
نور کی زآفتاب دور بود؟
سنائی.
نور خورشید در جهان فاش است
آفت از ضعف چشم خفاش است.
سنائی.
هرکه در من دید چشمش خیره ماند
زآنکه من نور تجلی دیده ام.
خاقانی.
نور علمت خلق را پیش از اجل
داده در کشف المحن عین الیقین.
خاقانی.
او نور و بدخواهانْش خاک از ظلمت خاکی چه باک
آن را که حصن جان پاک از نور انوار آمده.
خاقانی.
نور مه آلوده کی گردد ابد
گر زند آن نور بر هر نیک و بد.
مولوی.
نور گیتی فروز چشمه ٔ هور
زشت باشد به چشم موشک کور.
سعدی.
پرتو نور از سرادقات جمالش
ازعظمت ماورای فکرت دانا.
سعدی.
هر کجا نوری است در عالم قرین ظلمت است.
شهاب الدین سمرقندی.
آفتاب از نور و کوه از سایه کی گردد جدا؟
سلمان ساوجی.
|| تابندگی. جلاء. رونق. جلوه: کوکبه ٔ بزرگ و نقیب علویان نیز با جمله سادات بیامدند و نداشت نوری بارگاه و مشتی اوباش در هم شده بودند. (تاریخ بیهقی ص 565).
ز بیم آنکه کار از نور می شد
به صد مردی ز مردم دور می شد.
نظامی.
تازگی و نور روی ولی از دل اوست. (انیس الطالبین ص 6). || سو. (یادداشت مؤلف). قوه ٔ بینائی در چشم:
لاجرمش نور نظر هیچ نیست
دیده هزار است و بصر هیچ نیست.
نظامی.
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده ست.
حافظ.
نور حدقه ٔ بینش، نَور حدیقه ٔ آفرینش. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 5).
- نور دیده، نور دو دیده، نور چشم، قوه ٔ باصره و بینائی. و نیز رجوع به «نور چشم » و «نوردیده » شود.
|| (ص) آنکه آشکار و بیان کند چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روشن کننده. (مهذب الاسماء). منوِّر. (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ نار. رجوع به نار شود. || ج ِ نوار. رجوع به نوار شود. || ج ِ نوور. رجوع به نوور شود. || به لغت اکسیریان زیبق است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). در اصطلاح کیمیاگران، سیماب. جیوه. (یادداشت مؤلف). || (اصطلاح فیزیک) تابش مرئی الکترومغناطیس است که در خلأ با سرعت 298000 کیلومتر در ثانیه انتشار پیدا می کند. رنگ نور بستگی به طول موج آن دارد. طول موج را برحسب انگستروم اندازه می گیرند. رجوع به فرهنگ اصطلاحات علمی ص 574 شود. || در اصطلاح صوفیان و عارفان، نور عبارت است از تجلی حق به اسم الظاهر، که مراد وجود عالم ظاهر است در لباس جمیع صور اکوانیه از جسمانیات و روحانیات، و به روایت کشاف: نور نزد صوفیان عبارت از وجود حق است به اعتبار ظهور او فی نفسه. مشایخ صوفیه گویند مراد از نور در آیه ٔ نور، نور قلوب عارفین است به توحید حق. (از فرهنگ مصطلحات عرفا ص 404). و رجوع به شرح گلشن راز ص 5 و 94 و کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1294 و تفسیر آیه ٔ نور ص 38 شود. || در فلسفه ٔ اشراق، کلمه ٔ نور مرادف با «وجود» است در حکمت مشاء، و همان سان که فلسفه ٔ مشاء مبتنی بر وجود و ماهیت است فلسفه ٔ اشراق بر نور و ظلمت است، و چنانکه موجودات بالذات و بالعرض اند نور نیز بالذات و بالعرض است که نور حسی و عقلی باشد. (از فرهنگ علوم عقلی ص 603). و رجوع به شرح حکمه الاشراق ص 18 و 295 و 307 و 410 و اسفار اربعه ٔ ملاصدرا ج 1 ص 19 و 46 و ج 2 ص 28 شود.
- نور افشاندن، نور دادن. پرتوافشانی کردن.
- نور افکندن (بر چیزی)، (آن را) روشن و نمایان کردن.
- نور بخشیدن، روشن کردن. نور افشاندن.
- نور برافکندن، نور افکندن. نور افشانیدن:
حربا منم تو قرصه ٔ شمسی روا بود
گر قرص شمس نور به حربا برافکند.
خاقانی.
- نور پذیرفتن، روشن شدن. کسب نور کردن. استناره.
- نور تاباندن، نور افکندن.
- نور تابیدن، نور افشاندن. نورافشانی کردن.
- || نور تاباندن.
- نور تافتن، نورافشانی کردن. روشنی بخشیدن:
شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگر جمال محمد.
سعدی.
- نور دادن، روشنی بخشیدن. پرتو افشاندن:
بی روغن وفتیله و بی هیزم
هرگز نداد نور و فروغ آذر.
ناصرخسرو.
روز عیشم نداد خواهد نور
تا نبینم چو آفتابت باز.
مسعودسعد.
قوتم بخشید و دل را نور داد
نور دل مر دست و پا را زور داد.
مولوی.
آفتابی و نور می ندهی.
سعدی.
- نور داشتن، روشن بودن. نورانی بودن. روشنائی و فروغ داشتن:
هر آن ناظر که منظوری ندارد
چراغ دولتش نوری ندارد.
سعدی.
- || جلوه و تلألؤ داشتن. تابناک بودن.
- || شاد و فرح انگیز بودن. رجوع به شواهد ذیل نور شود.
- نور یافتن، روشنی گرفتن. روشن شدن. کسب نور کردن، و کنایه از بهره گرفتن و مستفیض شدن:
نور یابد مستعد تیزگوش
کو نباشد عاشق ظلمت چو موش.
مولوی.
- نور اَتَم ّ، نور الاتم ّ، نزد حکماء اشراقی کنایه از ذات مبداء المبادی است. (حکمت اشراق ص 133 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور اخس، نور الاخس، در حکمت اشراق نفوس مدبره است. (حکمت اشراق ص 411 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور اسپهبد. رجوع به نور اسفهبد شود.
- نور اسفهبد، نور اسفهبدیه، نور الاسفهبدیه، در فلسفه ٔ اشراق مراد نور اخس یا نفس مدبره است.رجوع به حکمت اشراق صص 226- 228 و فرهنگ علوم عقلی شود. نور اسپهبد. نور اسپهود. نور اسفهبد. نور اسفهود. نفس ناطقه و روح انسانی. (برهان قاطع). اسپهبدخوره. فره کیانی. (حاشیه ٔ برهان قاطع). انوار اسفهبدی،نورهای مدبری که سپهبد و فرمانروای جهان ناسوتند. نفوس ناطقه ٔ فلکی یا انسانی. (فرهنگ فارسی معین).
- نور اظهر، نور الاظهر الاقهر، نور اقهر. کنایه از ذات حق تعالی است. (حکمت اشراق ص 122).
- نور اعظم، نور الاعظم الاعلی، کنایه از ذات حق تعالی است. (حکمت اشراق ص 121 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور اعلی، نور الاعلی، نورالاعلی الخالص، کنایه از ذات حق تعالی است. (حکمت اشراق ص 178 و 223 و 224 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور اقرب، نور الاقرب، نوری است که اول صادر محسوب می شود. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به حکمت اشراق ص 128 و 132 به بعد شود.
- نور اقهر، نور الاقهر، کنایه از ذات حق تعالی است. (حکمت اشراق ص 296 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور اله، نوراﷲ، فره ایزدی. فروغی که از حق افاضه شود. نیز رجوع به نور الهی شود:
سایه نداری تو که نور مهی
رو تو که خود سایه ٔنوراللَّهی.
نظامی.
- نور الهی، 1- نزد حکما، ذات حق تعالی. (فرهنگ علوم عقلی از مصنفات باباافضل). 2- نزد صوفیان، روشنائی غیبی که از جانب حق تعالی به سوی خلق افاضه شود. (فرهنگ فارسی معین). پرتو ایزدی. فروغ ایزدی:
نور الهی ز ملاهی مخواه
حکم اوامر ز نواهی مخواه.
خواجو.
- نور انقص، نور الانقص. رجوع به نور ناقص و نیز رجوع به حکمت اشراق ص 133 شود.
- نورالانوار، مراد ذات حق تعالی است. رجوع به حکمت اشراق ص 121 و 124 به بعد شود.
- نور اول، مراد نور اقرب و نور صادر اول است. (اسفار ج 1 ص 46 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور بارق، نور البارق، نوری که از ناحیه ٔ نورالانوار بر دل اهل تجرید بتابد. (حکمت اشراق ج 2 ص 253 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور برزخی، نور البرزخی، نوری که در عالم اجسام است، و انوار مدبره ٔ اجساد را نیز گویند. (حکمت اشراق ص 207 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور پسین، کنایه از حضرت پیغمبر اسلام که خاتم پیغمبران بود. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج).
- نور تام، نور التام، مراد نور اول و اول صادر و نور اقرب است که نسبت به انوار دیگر تام است. و اَتَم ّ از آن نور اعظم است، و نیز هر یک از انوار طولیه نسبت به مادون خود تام و نسبت به مافوق خود ناقص اند. (حکمت اشراق ص 170 و 195 و 205 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور ثالث، عقل سوم. (فرهنگ علوم عقلی از حکمت اشراق ص 140).
- نور ثانی، عقل دوم. (فرهنگ علوم عقلی).
- نورجوهری، مقابل نور عَرَضی است و آن نور مجرد حی فاعل قائم به ذات است. (حکمت اشراق ص 119 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور حق، نور الهی:
از دلم عشق تو اندوه جهان بردارد
نور حق چون برسدظلمت باطل برود.
سعدی.
- نور حقیقی، مراد ذات باری تعالی است. (اسفار ج 1 ص 16 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور حی، مراد نور جوهری است که نفس باشد. (فرهنگ علوم عقلی).
- نور ساده، نور بی کدورت. نور مجرد. نور محض. نور بحت. نور الهی. (از برهان قاطع).
- نور سافل، هر یک ازانوار نسبت به مافوق و نور عالی تر از خود سافل است. (فرهنگ علوم عقلی).
- نور سماوات، نور السموات، نور السموات و الارض، مراد ذات حق تعالی است به مفاد آیه ٔ کریمه ٔ: اﷲ نور السموات و الارض. (قرآن 35/24):
هرچه جز نور السموات از خدائی عزل کن
گر تو را مشکوه دل روشن شد از مصباح او.
خاقانی.
نیز رجوع به حکمت اشراق ص 164 شود.
- نور سانح، نور السانح، مراد نور اول و اقرب است و گاه مراد هر نور فائض به مادون است، و نوری است که به واسطه ٔ اشراق نورالانوار حاصل می شود، و آن را به نام فره خوانده اند. (حکمت الاشراق ص 138 و 140 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور شعاعی، نور الشعاعی، مراد اضواء و انوار حسیه است. (حکمت اشراق ص 207 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور عارض، نور العارض، نور عارضی، مقابل نور بالذات و عبارت است از نوری که در اجسام است، مانند نور شمس، و نوری که در مجردات است، مانند نفوس و غیره. (حکمت اشراق ص 129، 138 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور عذرا، کنایه از نور عیسی و مریم است. (از برهان قاطع) (آنندراج). کنایه از ذات مریم مادر عیسی است. (فرهنگ فارسی معین).
- نور عظیم، نور العظیم، مراد نور اقرب و نور اول است که صادر اول است. (حکمت اشراق ص 128 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور علی نور، نورٌ عَلی ̍ نور، اقتباس از قرآن (35/24) است، به معنی َ«از به بهتر» و «از خوب خوبتر»:
در دهر ز آثار تو فخر است علی الفخر
در ملک به اقبال تو نور است علی نور.
معزی.
گرم دور افکنی، در بوسم از دور
وگر بنوازیَم نور علی نور.
نظامی.
فروغ چشمی ای دوری ز تو دور
چراغ صبحی ای نور علی نور.
نظامی.
شاه عادل چون قرین او شود
معنی نور علی نور این بود.
مولوی.
وجودی از خواص آب و گل دور
جبین طلعتش نور علی نور.
پوربهای جامی.
- نور فائض، هر یک از انوار مجرده فائض به مادون خودند. و نور سانح را نور فائض گویند. و به اعتباری نورالانوار نیز فائض است. (حکمت اشراق ص 259 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور قاهر، هر یک از انوار مدبره فلکیه، نورهای قاهر انوار طولیه اند. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ علوم عقلی).
- نور قایم، مقابل نور عارض است، و هر یک از انوار مجرده را نور قایم گویند زیرا انوار مجرده قایم به ذات خودند، و گاه از نور قایم انوار مجرده ٔ طولیه را اراده کنند. (حکمت اشراق 121 و 133 و 155 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور قدسی، مراد نور مجرد است. (حکمت اشراق ص 223 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور قهار، مراد نورالانوار است. ذات حق تعالی. (حکمت اشراق ص 121 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور قیوم، مراد نورالانوار یعنی ذات حق تعالی است. (حکمت اشراق ص 121 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور لذاته، مراد نور قایم بالذات است. نور مجرد (حکمت اشراق ص 152 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور لغیره، مراد نور عارضی است در مقابل انوار مجرده. (حکمت اشراق ص 110 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور مبین، اشاره به سرور کاینات صلوه اﷲ علیه و آله است. (برهان قاطع) (آنندراج). مراد پیغامبر اسلام است.
- نور متصرف، نور المتصرف، همان نور مدبر است. (حکمت اشراق ص 166 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور مجرد، مراد نور مجرد قائم به ذات است که قابل اشاره ٔ حسیه نباشد، در مقابل نور عارضی که حسی است. (حکمت اشراق ص 107 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور مجرد مدبر، مراد نفوس ناطقه است. (حکمت اشراق ص 193 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور محض، مراد نور مجرد است که مشوب به ظلمت نیست. (حکمت اشراق ص 107 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور مستعار، نور المستعار، مراد نوری است که از راه اشراقات انوار علویه بر سوافل پدید آید. (حکمت اشراق ص 167 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور مستفاد، مراد نور مکتسب از غیر است، مانند نور ماه که از خورشید است و نور اول و اقرب که مستفاد از نورالانوار است. (حکمت اشراق ص 127 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور مفید، نور المفید، نورالانوار مفید کل انوار است و هر یک ازانوار طولیه مفید نورند به مادون خود، و در انوار محسوسه آفتاب نور مفید است. (حکمت اشراق ص 127 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور مقدس، مراد نورالانوار است. (حکمت اشراق ص 121 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور ناقص،هر یک از انوار سافله نسبت به نور عالی تر از خود ناقص اند و کلیه ٔ انوار نسبت به نورالانوار ناقصند. (حکمت اشراق ص 136 و 170 و 195 از فرهنگ علوم عقلی).
- نور واپسین، اشاره به حضرت محمد پیغامبر اسلام است. نیز رجوع به نور پسین شود.

عربی به فارسی

نور الشمس

نور خورشید , تابش افتاب , انعکاس نور خورشید

فرهنگ فارسی هوشیار

نور

‎ شکوفه غنچه شکوفه ی سپید یا زرد را در تازی ((زهر)) خوانند، روشن گردیدن بنگرید به نور، شکست یافتن، گریختن، گریزانیدن، دور شدن، ترس از چفته (تهمت) سریانی تازی گشته نورا (پژوهش واژه های سریانی) شیت شید روشنایی کولی دوره گرد (اسم) شکوفه سپید. ‎، شکوفه: شاخ ز نور فلک انگیخته. ‎ -3 غنچه جمع: انوار. (اسم) روشنایی فروغ مقابل تاریکی ظلمت. ‎ -3 شعاع: نور خورشید چون از روزنی در خانه ای تاریک شودجز در برابر روزن نیفتد. یاترکیبات اسمی: انکسار. یا نور بصر. نور چشم. یا نور چشم. روشنایی چشم. ‎، فرزندقره العین. یا نور دو دیده. نور چشم. یا نور دیده. نور چشم. یا نور رستگاری. رستگاری. یا نور عذرا. ذات مریم 4 مادر عیسی. یا نور مبین. پیغمبر اسلام. -3 (اشراق) وجود. توضیح حکمت اشراق مبتنی بر قاعده نور و ظلمت (بجای وجود و ماهیت در حکمت مشا ء) است و چنانکه موجودات بالذات و بالعرضاندنور بالذات و بالعرض است که نور حسی و عقلی باشد. شیخ اشراق نور را تعریف کرده است بانچه ظاهر بنفسه و مظهر لغیره باشد. یا نور اتم. (اشراق) ذات مبداالمبادی. یا نور اخس. (اشراق) نفوس مدبره. یا نور اسفهبدی. (اشراق) . یا نور اعظم. (اشراق) ذات حق تعالی. یا نور اعلی. (اشراق) ذات حق تعالی. یا نور اقرب (اشراق) نوری است که اول صادر محسوب میشود. یا نور اقهر. (اشراق) ذات حق تعالی که اقهر انوار و اعظم و اعلای آنهاست. یانور انقص. (اشراق) هر یک از انوار در مراتب نازله ناقصتر از نور مافوق و انوارعالیه است تا برسد به انوار مدبره انسیه و انوار حسیه ذاتیه و انوار حسیه عرضیه. یا نور الهی. ذات حق تعالی. ‎، روشنایی غیبی که از جانب حق تعالی بسوی خلق افاضه شود. یا نور اول. (اشراق) نور اقرب و نور صادر اول است. یا نور بارق. نوریست که از ناحیه نورالانوار بر دل اهل تجرید تابش کند. یا نور برزخی. (اشراق) نوریست که در عالم اجسام است. ‎، هر یک از انوار مدبره اجساد. یا نور تام. (اشراق) نور اول نور اقرب. یا نور ثالث. (اشراق) عقل سوم. یا نور ثانی. (اشراق) عقل دوم. یا نور جوهری. (اشراق) نور مجرد حی فاعل قایم بذات است مقابل نور عرضی. یا نور حقیقی. (اشراق) ذات حق تعالی. یا نور حی. (اشراق) نور جوهری است که نفس باشد. یا نور سافل. (اشراق) هر یک از انوار نسبت بمافوق و نور عالیتراز خود سافل است. یا نور سانح. (اشراق) نور اول نور اقرب. ‎، هر نور فایض بمادون. یا نور شعاعی. (اشراق) هر یک از انوار حسیه. یا نور عارضی. (اشراق) سهروردی انوار را به دو قسم کرده: یکی نور بالذات و غیر عارضی و دیگر نور عارضی. نور عارضی را هم دو قسم کرده است: آنچه در مجردات است. قسم اول مانند نور آفتاب وغیره. قسم دوم مانند نفوس و جزآنها. یا نور عظیم. (اشراق) نور اقرب نور اول. یا نور فایض (فائض) (اشراق) . ‎ هر یک از انوار مجرده فایض بمادون خود میباشد. نور سانح. ‎ -3 باعتباری نورالانوار. یا نور قاهر. (اشراق) هر یک از انوار مدبره فلکیه. نورهای قاهرانوار طولیه اند. یا نور قایم (قائم) . (اشراق) . ‎ هر یک از انوار مجرده را نور قایم گویندزیرا انوار مجرده قایم بذات خودندمقابل نور عارض. ‎، هر یک از انوار مجرده طولیه. یا نور قدسی. (اشراق) نور مجرد. یا نور قهار. (اشراق) نورالانوار ذات حق تعالی. یا نور قیوم. (اشراق) نور الانوارذات حق تعالی. یا نور متصرف. (نورالمتصرف) . (اشراق) نور مدبر. یا نور مجرد. (اشراق) نوریست مجرد و قایم بذات که قابل اشاره حسیه نباشدمقابل نور عارضی یا نور مجرد مدبر. (اشراق) نفس ناطقه. یا نور محض. (اشراق) نور مجرد که غیر مشوب به ظلمت است. یا نور محمد (ی) . وجود شریف پیامبران اسلام. یا نور مستعار. (نورالمستعار) . (اشراق) نوریست که از راه اشراق انوار علوی بر سوافل پدیدآید یا نور مستفاد (نورالمستفاد) . (اشراق) نور مکتسب از غیر است مانند نورماه که مستفاد از خورشید است و نور اول و اقرب که مستفاد از نورالانوار است. یا نور مفید. (اشراق) نورالانوارمفید کل انوار است و هر یک از انوار طولیه مفید نور میباشند بمادون خود. در انوار محسوسه آفتاب نور مفید است. یا نور مقدس. (اشراق) نورالانوار. یا نور ناقص. (اشراق) هریک از انوار سافله نسبت بنور عالی خود ناقص است و کلیه انوار نسبت به نورالانوار ناقص باشند.

نام های ایرانی

خورشید

دخترانه، درخشنده آفتاب، معشوقه جمشید درداستان جمشید و خورشید، کره سوزان، درخشان، و گازی ای که زمین و سایر سیاره های منظومه شمسی حول آن می گردند و نور، گرما، و انرژی منظومه شمسی از آن است، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سردارانخسروپرویز پادشاه ساسا

فرهنگ عمید

نور

روشنایی، تابش، فروغ، فروز: نور چراغ، نور آفتاب،
[عامیانه، مجاز] توانایی دیدن،
بیست‌وچهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۶۴ آیه،
[قدیمی، مجاز] رونق،
* نور اسپهبد (اسفهبد): [قدیمی]
فره کیانی،
نفس ناطقه، روح ‌انسانی،
* نور بصر: = * نور دیده
* نور چشم: = * نور دیده
* نور دیده:
روشنایی چشم، قدرت بینایی،
[مجاز] فرزند عزیز،
[مجاز] شخص عزیز،
* نور رستگاری: چراغ یا مشعلی که قایق‌ها و کشتی‌های کوچک هنگام خطر غرق شدن روشن می‌کنند تا قایق‌ها و کشتی‌های دیگر به کمک آن‌ها بشتابند: در جبین این کشتی نور رستگاری نیست / یا بلا از او دور است یا کرانه نزدیک است (؟: لغت‌نامه: جبین)،


خورشید

(نجوم) کره‌ای سوزان و گازی که زمین و سیارات دیگر منظومۀ شمسی دور آن می‌گردند و از آن کسب نور و حرارت می‌کنند،
[مجاز] آفتاب،

معادل ابجد

نور خورشید

1376

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری